“از درد تنهایی بمیر، اما زاپاس عشق کسی نشو…”
خوب، سوالی که پیش میاد اینه که: عروسک این بچه رو کی برداشته

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ... شوهر خوب مگر گیر کسی می آید

کدامین شب از آن شب تیره تر بود / که عشقت حایل دیوار و در بود

جاتون خالی یه شب رفتم یه کبابی، تابلو بزرگ زده بود که:
“۱۰۰٪ گوسفندی”
بعد از خوردن کباب فهمیدم منظورش به من بوده،
که ۱۰۰٪ گوسفند بودم که اونجا رفتم

ارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصيحت مي كرده، مي گه: پسرم خواستي زن بگيري، برو از فاميل زن بگير.. ببين تو همين دور وبر خودمون، داييت رفته زن داييت رو گرفته... عموت رفته زن عموت رو گرفته... حتي خود من، اومدم مادرت رو گرفتم

آن روز هاصدای تودر گوشم می پیچید
و خوابم می کرد
این شب هاصدای تودر قلبم می پیچد
و بیدارم می کند

نشسته بودم یه هو مامانم از آشپزخونه اومد، بی مقدمه شروع کرد درباره فلفل صحبت کردن که: میدونستی فلفل لاغر میکنه و ضد سرطانه؛ بعد نشست دو ساعت از خاطرات گذشتش و غذاهای خوشمزه و پر فلفل عمه اش حرف زد آخرش معلوم شد فلفل از دستش در رفته، ریخته تو (شاممون). ینی همچین مامان توجیه کننده ای دارم من

اگه سن یه خانومی رو پرسیدین و اونم جواب داد: “چند نشون میدم؟ ”
یعنی الان یه بمب ساعتی گرفتی دستت و اگه کابلو اشتباه ببری میترکه!