نوید چت|❣️|نویدچت|ایلین چت|بهترین چت رئوم ایرانی
نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت|ایلین چت|بهترین چت رئوم ایرانی
نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت




captcha


نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت

نوید چت|❣️|نویدچت آمار مطالب

کل مطالب : 51
کل نظرات : 0

نوید چت|❣️|نویدچت آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

نوید چت|❣️|نویدچت کاربران آنلاین


نوید چت|❣️|نویدچت آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 6
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 49
بازدید سال : 1092
بازدید کلی : 22463
نوید چت|❣️|نویدچت
رستوران
نوید چت|❣️|نویدچت

یه بار یه اصفهانیه داشته با خانوادش از جلوی رستوران رد میشده

بوی خوب غذا رو احساس می كنن.

به بچه هاش میگه بچا اگه بچای خوبی باشین

یه دفه دیگه هم از اینجا رددون می كونم



مشاهده پست مشابه : منظور از تنوع فرهنگی در سند ۲۰۳۰ تن دادن به پلورالیسم است
تعداد بازدید از این مطلب: 104
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


خودکشی
نوید چت|❣️|نویدچت

ه اصفهانی با برق خونه همسایشون خودکشی میکنه

تعداد بازدید از این مطلب: 220
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


خیرات
نوید چت|❣️|نویدچت

اصفهانیه واستاده بوده دم مسجد، داشته خرما خیرات میكرده.

هركی رد میشده، یك خرما برمیداشته و یك صلوات میفرستاده.

بعد یك مدت، یك بابایی دست میكنه یك مشت خرما برمیداره،

اصفهانیه دستشو میگیره، میگه: هوووی! چه خبرس؟!

یك نفر آدم مردس، اتوبوس كه چپ نكردس

تعداد بازدید از این مطلب: 276
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


عشق
نوید چت|❣️|نویدچت

عشــــــق چیست؟

.

.

سواله خوبیست

الان براتون میگم

.

.

عشــــــــــــق منـــــــم

جیگر منم

نفس منم

زندگی منم

همچی منم...

.

بحثم نـــــــباشه اعصاب ندارم میزنم لهتون میکنم

تعداد بازدید از این مطلب: 405
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


زوج
نوید چت|❣️|نویدچت

زوجی از« بریتیش کلمبیا» به طرف « سن دیگو» بهمراه سگ شان در حال سفر بودند و زمانی که در« کالیفرنیا» توقف کردند، براي استراحت چادری برگزار کردند. شبانگاه به خواب رفتند، ولی ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند.

نجوایی مرموز که آنها را هراسناک کرده بود به گوش می رسید و به آنها ميگفت :« و آنگاه که قدیسان ظاهر میشوند ». بعد از چند وقتی این اواز تبدیل شد به این عبارت:« زمانیکه در این جا می خوابید به من بی حرمتی می کنید و زمانیکه به من بی حرمتی می کنید، به تفنگداران آمريکا بی حرمتی می کنید.»

بعد از چند وقتی این نوا آغاز به هجی کردن حروف کلمه ی« فرار» کرد و این زوج بیمناک با سرعت تمام از آن جا گریختند. صبح روز بعد به همان مکان بازگشتند و وسایلی که جا گذاشته بودند را با خودشان بردند.

ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به طرف منزل بودم. من در« بیگو» واقع در شمال جزیره« گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که عمیقاً خواب

آلود بودم. ضبط خودرو را روشن کردم تا احتمالا خوابم نبرد. بعد کمی سرعت خودرو را بالا بردم، آنچنان که سرعتم از حد جایز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که یک دفعه دختربچه ای را کنار جاده دیدم.

سنگینی نظر خیره اش را کاملاً روی خود حس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن زمانی شب کنار جاده چه ميکند ، می خواستم

دنده عقب بگیرم که یک دفعه حس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. هنگامی که از آیینه، نگاهی به عقب انداختم، نزديک بود از شدت ترس سکته کنم؛ به دلیل آن که همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به

شیشه پشت خودرو چسبانده بود. اول خیال کردم که دچار توهم شده ام، در نتيجه پس از کلی کلنجار رفتن، مجدد از آیینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانیکه چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت

شد. هنگامی که به کنار جاده نگاهی انداختم، آن جا هم اثری از دخترک ندیدم. آیینه خودرو را رو به بالا قرار دادم تا بار ديگر با آن صحنه های وحشتناک روبرو نشوم. هرچند، هنوز هم همان حس عجیب همراهم

بود، حس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی هراسناک ، سریع به طرف خانه به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به دلیل رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند.

طولی نکشید که آن حس عجیب را از یاد بردم و از اینکه به منزل خيلي نزديک شده بودم، تا حدی حس ارامش می کردم ولی…درست زمانیکه در برابر راه ورودی منزل مان رسیدم، همان حس

عجیب که این دفعه عجیب تر از قبل بود به سرغم آمد. هنگامی که به طرف پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آن جا دیدم؛ وی کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند میزد ! من که از فرط تعجب شوکه شده

بودم، یک دفعه کنترل خودرو را از دست دادم و با درخت در برابر منزل برخورد کردم.

در حالی که بی خود و بی جهت فریاد می زدم، از پنجره خودرو به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه

قرار است. اول پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی هنگامی که کل داستان را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که به چه دلیل آبروریزی به راه انداخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و

خودرو را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام. چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آن جا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا

کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک بهمراه خانواده اش در اثر یک حادثه رانندگی کشته شده بود. اما مطمئن نیستم، ولی خیال می کنم که آن شب، وی تصمیم داشت سوار ماشینم شود. هیچوقت

آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیر وقت به منزل بر می گردم، شخصی را همراه خود میبرم.

تعداد بازدید از این مطلب: 390
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پدر
نوید چت|❣️|نویدچت

ﺩﺧﺘﺮ ک ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : پدر !

ﺍگه ﯾک ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ یک ﮐﺎﺭ ﺑﺪﯼ کنه، ﻣﻦ ﭼﯽﮐﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﻢ؟

ﭘﺪﺭ با خنده ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ . این کار رو ترک کن !

دخترک باز ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﮔﻪ ﺭﻭﻡ ﻧﺸﻪ چیکار کنم ؟

پدر با مهربانی ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺧﺐ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺑﺬﺍﺭ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺶ تا بخونه!

ﺻﺒﺢ ﮐﻪ پدر ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺁﻣﺎﺩﻩ می شد، ﺩﺭ ﺟﯿﺐ ﮐﺘﺶ ﮐﺎﻏﺬﯼ کوچک ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭی آن ﻧﻮﺷﺘﻪ شده ﺑﻮﺩ :

“ﺑﺎﺑﺎ ﺳﻼﻡ. ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﻟﻄﻔﺎً ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﻧﮑﻦ !”

ﭘﺪﺭ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ حلقه زد!!

ﻭ این بار پدر ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺧﺘﺮ ﻋﺰﻳﺰﻡ، به تو هیچ ربطی نداره ، چشات در آد

تعداد بازدید از این مطلب: 358
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سالار
نوید چت|❣️|نویدچت

می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی بـه دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.

روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند.

منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.

چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد.

چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود.

در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان می کند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد.

چون زرگر این را می بیند می‌گوید:

ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه ی ي زاهد هستند

تعداد بازدید از این مطلب: 339
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


خون
نوید چت|❣️|نویدچت

صبح رفتم یک کیـسه خون دادم.

دو تا کیسه خون بهم زدن تا به هوش بیام!!!

یارو گفـــت دیگه این طرفا پیدات نشه

تعداد بازدید از این مطلب: 461
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 5


پل
نوید چت|❣️|نویدچت

آخرين خبر از اون دنيا : مقامات شهرداري تهران پل صراط رو برداشتن بجاش دور برگردون گذاشتن!!!

تعداد بازدید از این مطلب: 373
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تراس
نوید چت|❣️|نویدچت

به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟
میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد…
میگن افتاد مرد ؟ میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکـ.ست افتاد.
بهش میگن اون موقع مرد؟؟
میگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب این دفعه مرد ؟ غضنفر میگه: نه بعد افتاد رو سقف گاراژ، سقف خراب شد!
بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟
میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه، با تفنگ زدیمش

تعداد بازدید از این مطلب: 340
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 5


نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت

نوید چت|❣️|نویدچت خوش آمديد ميهمان


نوید چت|❣️|نویدچت عضو شوید


نام کاربری :
رمز عبور :

فراموشی رمز عبور؟

نوید چت|❣️|نویدچت عضویت سریع

نوید چت|❣️|نویدچت
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت
نوید چت|❣️|نویدچت
x
با سلام آدرس نويد چت عوض شده است براي ورود اينجاکليک کنيد !

نوید چت|❣️|نویدچت نوید چت|❣️ |نویدچت|ایلین چت

با تشکر مديريت نويد چت